نمیتوان لیبرالها را بر سر کار آورد و انتظار داشت حقوق نجومی نگیرند/ قوه مجریه تحت سیطره نفوذ نئولیبرالیسم است/ به قدرت رسیدن نئولیبرالها فقر را بیشتر میکند
تاریخ انتشار: ۱۷ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۹۴۴۹۲۲
شهریار زرشناس با بیان اینکه نظام جهانی برای ما فقر و بی عدالتی را برنامهریزی کرده است، گفت: این اشتباه بزرگیست که خود را تسلیم نظام جهانی کنیم.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از فارس، معتقد است دقیقا از سال ٥٧ به بعد جریان روشنفکری در ایران برای اینکه مقابل انقلاب بایستد فعال میشود و این موضوع را القا میکند که انقلابی عمل کردن، انقلابی بودن و انقلابی اندیشیدن، منجر به استبداد می شود و پشیمانی میآورد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تاکید می کند که اندیشمندان نئولیبرال و آنها که تنها راه حل موجود را «هضم شدن در نظام جهانی» میدانند، هنوز هم وظیفه دارند مخاطب را از این جهت اقناع کنند که هر انقلابی به استبداد میانجامد و شکست میخورد؛ هر انقلابی نوعی حکومت توتالیتر و حتی بدتر از استبداد آغازین ایجاد میکند؛ هر انقلابی خردگریزی و افراطیگری است.
او عمیقا بر این باور است که ما جزئی از کل هستیم که نظام جهانی برای ما فقر و بی عدالتی را برنامهریزی کرده است.
«شهریار زرشناس» ایدئولوژیست و اندیشمند فعال در حوزه علوم انسانی به روایت نحوه استعمار فرانو، تاریخ آغازین تهاجم فرهنگی در ایران و نفوذ فکری و سیاسی پرداخت و به شدت از سیاستهای نئولیبرالیستی دولتی انتقاد کرد و هشدار داد که اگر وضع تفکر حاکمان کنونی بر همین منوال باشد، گفتمان انقلاب دچار بحران خواهد شد.
آنچه در زیر میخوانید، بخش اول از گفتگوی ٤ ساعته ما با «شهریار زرشناس» است:
تطورات مختلفی برای استعمار قائل میشوند؛ «استعمار نو»، «استعمار فرا نو» و «استعمار قدیم». در استعمار فرانو بحث جنگ نرم و به طبع آن مفاهمیمی مانند شبیخون فرهنگی، تهاجم فرهنگی و نفوذ مطرح میشود.
نفوذ وجوه مختلف فرهنگی، علمی، امنیتی و سیاسی دارد و برخی معتقدند که نفوذ فکری و فرهنگی، لایههای جدی و عمیق نفوذ است. نظر حضرتعالی در این خصوص چیست و جریان نفوذ کدام یکی از بخشهای جامعه را بیشتر تحت الشعاع قرار میدهد؟
زرشناس: ماجرای نفوذ به خصوص با توجه به مفهومی که شما فرمودید، طی چند دهه اخیر رواج پیدا کرده است. یعنی با ظهور استعمار «پسامدرن» یا «استعمار فرانو» نقش رسانهها و نقش فرآیندهای فرهنگی در ادغام کشورها، ملت ها و اقوام در جهت پروژه جهانیسازی نئولیبرال پررنگ شده است؛ با پررنگ شدن این نقش مسئله نفوذ هم اهمیت ویژهای پیدا کرده است.
دوران استعمار کلاسیک یا کهن که از حدود قرن ۱۴ و ۱۵ میلادی شروع شد و دست کم تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت، دورانی است که عمدتاً با اشغال سرزمین و با تهاجم مستقیم نظامی و یا گماردن حاکمانی از کشور استعمارگر برای مردمان تحت سلطه، عملی و اجرایی می شد؛ مانند مواردی که ما در هند، ویتنام، آمریکای جنوبی و نمونههای عدیده دیگر شاهد بودیم.
بعد از پایان جنگ جهانی اول و به خصوص از سالهای دهه ۱۹۴۰ به بعد که جنبشهای اعتراضی مردم کشورهای تحت سلطه، رو به گسترش رفت، موج جدیدی از استعمار پدیدار شد که عموما آن را «استعمار نو» مینامند.
* ظهور دستنشاندهها در استعمار نو
در «استعمار نو» به جای اینکه کشور استعمارگر مستقیماً کشور استعمار شده را اشغال کند و حاکمانی از خودش را آنجا بگمارد، معمولاً از میان مردم بومی همان سرزمین عدهای را به عنوان دستنشانده و حاکم انتخاب میکند.
فرآیند وابستگیهای سیاسی و اقتصادی ایجاد میکنند که مدارهای وابستگی عمدتاً حول سیاست و اقتصاد بنا شود؛ هرچند این به آن معنا نیست که به فرهنگ بی توجه هستند. موارد وابستگی به فرهنگ هم وجود دارد اما عمدتاً وابستگی از طریق اقتصادی و سیاسی ایجاد میشود.
در موج «استعمار نو» وابستگی اقتصادی به این شکل است که معمولاً کشوری که تحت سلطه است تا حدٌ معینی از تکنیک و صنعت برخوردار میشود و همیشه نیازمند کشور «مادر» یا «متروپل» است.
* دوران پهلوی مصادق عینی استعمار نو بود
نمونه استعمار نو برای ما تجربه روشنی است و در سراسر دوران پس از مشروطه، به خصوص رژیم پهلوی (چه پهلوی اول چه پهلوی دوم) حکومتهای استعماری از نوع استعمار نو بودند. عراق، مصر، شیلی، فیلیپین و کوبا از دیگر مصادیق کشورهای مستعمره نو هستند.
از دهه ۱۹۸۰ یعنی درست چند سال بعد از اینکه ایدئولوژی مسلط نظام جهانی سلطه، از «لیبرال سوسیال دموکراسی» به سمت «نئولیبرالیسم» حرکت کرد، موج جدیدی در جهان سیاسی شروع شد که میتوان آن را موج جهانی «نئو لیبرالیسم» نامید.
این موج جهانی سازی دقیقاً با آن چیزی که ما آن را «استعمار فرانو» مینامیم توازن دارد. جالب است که در این موج جدید استعمار، کشورهای استعمارگر، کشورهای تحت سلطه را حتی از طریق حاکمان مستقیم دست نشانده اداره نمیکنند بلکه آن جوامع از راه وابستگیهایِ ایجاد شدهِ سیستمی، مدیریت میشوند.
* رژیم های نئولیبرال، جای دستنشاندهها را میگیرند
یعنی اگر در دوره استعمار نو، معمولاً دولتمردانِ دست نشاندهی استعمار، مردان خشن نظامی و چهرههایی مانند رضاخان، محمدرضا پهلوی و... بودند؛ در دوره استعمار «فرانو» و یا استعمار «پسامدرن»، معمولا آنها (آستعمارگران) سعی میکنند رژیمهای «نئولیبرالی» با ظواهر «دموکراتیک» را بر سر کار بیاورند.
این حاکمان شاید مستقیماً دست نشانده نباشند اما سیستم به نحوی طراحی شده که از طریق در هم تنیدگی اقتصادی توسط مدارهای نظام جهانی به طور کامل کنترل میشوند.
ممکن است به کشور تحت سلطه در موج استعمار «پسامدرن» صنایع سنگین یا صنایع کلیدی هم داده شود ولی در هم تنیدگی و فشردگی اقتصاد جهانی، به گونهای است که کشوری که جزء کشورهای متروپل نباشد، جزء کشورهای تحت سلطه محسوب میشود حتی اگر مانند هند صنایع کلیدی و مادر را هم دارا باشد؛ چون در مدار و ساختار نظامی جهانی حرکت میکند که اهرمهای اصلی مدیریتی آن توسط کشور متروپل اداره میشود.
ادغام شدن در این موج جدید به معنای «وابستگی» است، حتی اگر شما صنایع مادر را هم داشته باشید؛ یعنی کنترل شدن توسط هضم شدن در سیستم جهانی امکان پذیر میشود.
همان جهانی شدن؟
بله. اما یک پارامتر جدید هم اضافه شده که آن پارامتر «فرهنگ» است که از طریق نظام رسانهای جهانی وارد میشود.
زمانی که موج سوم انقلاب صنعتی که همان انقلاب الکترونیک است پدیدار شد، امکانی به نام «انقلاب انفورماتیک» به وجود آمد و «انقلاب انفورماتیک» شبکه درهم تنیده جهانی تحت عنوان فرآیند اطلاعات آزاد را با محوریت ماهواره، اینترنت و .... ایجاد کرد.
* شبکه جهانی رسانهای تقویت کننده وابستگی تمام عیار است
این مسئله یک فرهنگ واحد جهانی را که الگو گرفته از فرهنگ مدرن «نئولیبرال» است ایجاد و همه جا القا میکند. بنابراین از این به بعد وابستگیها نه اینکه سیاسی نباشد اما نوع آن تغییر کرده است.
نوع وابستگی اقتصادی نیز تغییر کرده است، یعنی اولاً از طریق در هم تنیدگی و پیوستن و هضم شدن نظام جهانی عملی میشود و ثانیاً نکته جدیدی با عنوان نفوذ فراگیر فرهنگی هم به آن اضافه شده است. یعنی درواقع خود شبکه جهانی رسانهای که در حال حاضر در تک تک خانههای ما و در گوشیهای ما است خودش مقوّم این وابستگی به صورت تمام عیار است.
آن طوری که من از صحبتتان برداشت کردم قبلاً در «استعمار نو» نفوذ از طریق حاکمان وابسته انجام میشد اما در عصر کنونی، توده مردم خود خواهان پذیرش این نفوذ به دلیل پدیده «جهانی شدن» هستند.
از طریق فرهنگسازی و ادغام کردن وجوه اقتصادی و فرهنگی همه آحاد مردم در نظام جهانی!
یعنی در واقع آحاد هر کشور به سمت این موضوع میروند که فرهنگ واحد و مدل واحد جهانیِ اقتصادی را بپذیرند و عملی کنند. البته حاکمان نیز نقش دارند؛ یعنی نه اینکه حاکمان بینقش باشند منتهی مسئله این است که حاکمان، دیگردستنشاندههای مستقیم و خشن نیستند بلکه حاکمان همسو با نظام جهانی هستند اما بدون وجهه خشن موج دوم استعمار.
* در استعمار فرانو کشور بدون کودتا و مشت آهنین وابسته کامل میشود
توجه کنید ما در سه موج استعمار با سه دسته حاکم روبرو هستیم: در موج اول، حاکمان از کشورهای استعمارگر هستند و به هیچ عنوان از کشورهای بومی نیستند. مثلا در الجزایر، حاکمان فرانسوی حکومت میکردند، در استرالیا پادشاه انگلستان حاکم بود و هند را نیز سر فرمانداری بریتانیا اداره میکرد.
در موج دوم، حاکمان وابسته، دستنشاندههایی خشن، دیکتاتور و نظامی از خود سرزمین مستعمره هستند.
و در موج سوم، ظاهر این دیکتاتوری خیلی خشن نیست و چهره نظامیاش کمرنگ شده اما جای آن ابزارهای تحمیق، سرکوب فرهنگی، حاکم کردن مدل جهانی و سبک زندگی نئولیبرال به عنوان سبک زندگی جهانی را جایگزین کردند.
حاکمان سرزمین مستعمره موج سوم، از طریق انتخابات نیمه آزاد و در ظاهر انتخاباتی، برگزیده می شوند و با کودتا به قدرت نمیرسند ولی مدل فکر کردن این حاکمان؛ مدلی کاملاً غربی و نئولیبرال است و طوری برنامهسازی میکنند که روند جهانیسازی را به طور مستمر در جامعه تعمیق و تشدید کنند.
این روند وابستگی کامل کشور است بی آنکه لازم باشد لزوماً از مشت آهنین و کودتای خشن استفاده شود.
* فرهنگ؛ زمینهای قویتر در به وابستگی کشاندن جوامع
به این ترتیب پارامتر فرهنگ واحد جهانی بسیار موثر واقع شده و این فرهنگ واحد جهانی به طرق مختلف وارد زندگی تک تک مردم کشورهای تحت سلطه میشود.
از طریق نظام دانشگاهی وارد کتب درسی میشود و ذهن دانشجویان را شستشو میدهد. از طریق بازار نشر در کتابها رخنه میکند و تفکر اقشار کتابخوان را تغییر میدهد. از طریق سینما با اقشار وسیعتری از جامعه روبرو میشود. از طریق برنامههای ماهوارهای و غیر ماهوارهای و فیلمها و سریالهای تلویزیونی سبک زندگی مورد نظر خود را ترویج میکند و به این ترتیب فرآیندهای وابستگی فرهنگی، نقش بسیار پررنگتر از دو صورت قبلی استعمار پیدا میکند و کار به جایی میرسد که اساساً حرکت عمومی جامعه به گونهای پیش میرود که فرهنگ مستقلِ رها از سبک زندگی نئولیبرال، اجازه نفس کشیدن پیدا نمیکند. اینجا مسئله نفوذ بسیار مهم میشود.
* حاکمان در ساختار کلی نظام جمهوری اسلامی همسو نیستند
مسئله این است که ما در کشوری مانند ایران از «نفوذ» حرف میزنیم، در ایران وضعیت مقداری فرق دارد.
درست است؛ در ایران نظام سیاسی کشور نظام همسو با امپریالیسم و استعمار جهانی نیست. نظامی است که از دل یک انقلاب مردمی ضداستعماری و ضداستبدادی و عدالتخواه برآمده و اتفاقاً نظامی است که میخواهد مقابل ساختار نظام جهانی بایستد.
اینجا مسئله نفوذ مهم میشود. حاکمان همسو نیستند. البته ما به حاکمان دولت فعلی کاری نداریم؛ اینها روندشان فرق دارد، من ساختار کلی نظام جمهوری اسلامی بعد از انقلاب را میگویم.
این ساختار، یک نظام انقلابی است که نمیخواهد به اصطلاح نُرمهای نظام جهانی را بپذیرد چون این شیوه را ظالمانه میداند و میخواهد کاملاً در برابر آن ایستادگی کند و مسیر مستقلی را برود.
* نسخههایی که از طرف نظام جهانی داده میشود یک وجه نفوذ است
به تعبیر حضرت آقا محاسبه برخی آقایان تغییر کرده است و نظام انقلابی وطیفه دارد ذهنیت مسئولان را عوض کند.
این مسئولان باید بپذیرند نسخههایی که از طرف نظام جهانی به آنان داده می شود یک وجه نفوذ است.
جامعه جهانی قصد دارد از دو وجه، نفوذِ خود را عملی کند: نخست از طریق رسوخ به درون حاکمیت و دولتمردانی که انقلاب کرده و دغدغه استقلال و عدالت و مبارزه با نظام جهانی را داشتند و دوم از راه نفوذ به توده جامعه.
* تهاجم فرهنگی از راه تغییر در ذهنیت کارگزاران نظام
تجربه برخورد با ایران پس از انقلاب نشان داد تجاوز نظامی به این کشور هیچ نتیجهای ندارد. کودتای نوژه شکست میخورد، درگیرهای قومی شکست میخورد، جنگ تحمیلی شکست میخورد. بنابراین باید با روندهای فرهنگی نفوذ را عملیاتی کنند. به همین جهت است که امپریالیسم تصمیم میگیرد در جامعه کاری کند که ذهنیت مسئولان در سطوح مختلف قوه مجریه، قوه قضاییه و قوه مقننه را تغییر دهد.
این همان اتفاقی است که تحت عنوان «تهاجم فرهنگی» رخ میدهد. یعنی فرآیندی در جامعه شکل میگیرد که تدریجاً تلاش میکند بگوند نمیتوانیم با مدلها و رویکردهای انقلابی و جدا از نسخههای نظام جهانی دوام بیاوریم. ما باید در واحد نظام جهانی هضم شویم و هر آنچه آنها میگویند، بپذیریم.
* آغاز جریان سازمان یافته تهاجم فرهنگی از ابتدای دهه ۶۰
فرایند تهاجم یا شبیخون فرهنگی یک شبه ممکن نیست و از یک مقطع به بعد تبدیل به نفوذ درون سیستم و جامعه میشود.
ما از اوایل سال ۶۰ و تحقیقاً از سالهای ۶۲ و ۶۳، شاهد یک جریان سازمان یافته تهاجم فرهنگی هم در درون حاکمیت و هم در خارج آن هستیم که این جریان میخواهد معادلههای انقلابی افراد را تغییر دهد.
اگر دقت کنید میبینید کهمضمون اصلی بیشتر آثاری که در دهه ۶۰ در ایران مجوز میگیرد یا ترجمه شده و برای آن پروپاگاندای رسانهای نیز صورت میگیرد، آثاری هستند که نوعی پشیمانی از انقلاب را القا میکنند.
این اتفاق بیشتر از سال ۶۷ به بعد و پس از جنگ رخ میدهد؟
خیر. قبل از آن هم وجود داشت. مثالهایی از سال ۶۰ تا ۶۷ میزنم. در فضای فکری و در فضای بازار نشر کتاب، آثار نویسندگانی مانند «هانا آرنت»، «مانس اشپربر»، «آرتور کستلر»، « جورج اوروِل»، «کارلوس کاستاندا» ترجمه میشود. به موازات آن در سینما نیز فیلمهایی از «تارکوفسکی» و «پاراجانف» مطرح میشود.
نگاه کنید خط بستر واحد اندیشههای این افراد چیست؟ دقیقاً القای این مطلب که هر انقلابی به استبداد می انجامد و شکست می خورد. هر انقلابی نوعی حکومت «توتالیتر» و حتی بدتر از استبداد آغازین ایجاد میکند. هر انقلابی افراطیگری است. هر انقلابی، خِردگریزی است.
«هانا آرنت» در سال ۱۹۷۵ درگذشت اما تا سال ۱۹۸۰ هیچ گاه مورد اقبال بازار نشر کتاب کشور ما قرار نگرفته است.
چرا؟
به این دلیل که اصلاً ترجمه آثار او به فارسی در آن زمان ضرورتی نداشت زیرا «هانا آرنت» یکی از همکاران ناتوی فرهنگی است.
نمیتوان اینگونه توجیه کرد که ۱۹۷۵ میلادی مصادف با ۱۳۵۴ شمسی و در زمان حکومت شاهنشاهی بوده اما ۱۹۸۰ میلادی مصادف با سال ۱۳۵۹ بود که کشور در یک فضای به شدت باز و شاید بهتر است بگوییم هرج و مرج فرهنگی بوده است؟
خیر؛ در زمان حکومت شاه هیچ مشکلی برای ترجمه آثار «هانا آرنت» وجود نداشت؛ مشکل برای ترجمه و انتشار آثار نویسندگان مارکسیست یا ضدامپریالیست یا رادیکالهای ضداستعمار بود نه برای امثال نویسندگانی مانند آرنت و کستلر!
می خواهم بگویم یک ولنگاری فرهنگی درست پس از پیروزی انقلاب به وجود آمد و همه از آن سوء استفاده کردند.
فضای باز، قبل از انقلاب هم وجود داشت اما پس از انقلاب خطی در وزارت ارشاد شکل گرفت که به صورت سازمان یافته این اندیشه را ترویج میکرد.
میخواهم روی این نکته دست بگذارم که آثار اصلی «هانا آرنت» در حد فاصل ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ نوشته میشود. خانم آرنت همکار ناتوی فرهنگی است، ناتوی فرهنگی تشکیلاتی است که در سال ۱۹۴۹ توسط ناتو تاسیس شد، همانطور که میدانید ما یک ناتوی نظامی داریم که در سال ۱۹۴۸ ایجاد شد و درست یکسال بعد از آن، ناتوی فرهنگی را تاسیس میکنند.
هدف ناتوی فرهنگی چیست؟ اولاً مبارزه با ایدئولوژی سوسیالیستی اردوگاه بلوک شرق و ثانیاً مبارزه با هر نوع آرمانگرایی انقلابی. هدف ناتوی فرهنگی این بود که در میان جوانان آرمانگرای انقلابی، القای یاس و تردید و شبهه کند.
انبوهی از نویسندگان و تئوریسینها، همکاران ناتوی فرهنگی هستند؛ از«هانا آرنت» و «آرتور کستلر» تا «برتراند راسل» و «ناباکوف».
اتفاقاً در سالهای پیش از انقلاب، مشکلی برای نشر آثار نویسندگان لیبرالِ مدافع نظام سرمایهداری وجود نداشت. به عنوان مثال انبوهی از آثار «برتراند راسل»، «ژان پل سارتر» و «رمون آرون» ترجمه شده است و برای چاپ آثار نویسندگان راستگرای به اصطلاح همسو با نظام سرمایه داری هیچ مشکلی نداشت.
حتی آثار برخی نویسندگانی که کم و بیش دیدگاه های رادیکال دارند، مانند «فرانتس فانون» یکبار مجوز گرفت اما بعداً نگذاشتند.
* زرادخانه ناتوی فرهنگی در اختیار روشنفکران ایرانی
مسئله این است که دقیقاً از سال ۵۷ به بعد یک جریان روشنفکری در ایران برای اینکه مقابل انقلاب بایستد، فعال میشود و این موضوع را القاء میکند که انقلابی عمل کردن، انقلابی بودن، انقلابی اندیشیدن منجر به استبداد می شود، پشیمانی می آورد، انقلابی نباید بود.
این جریان می خواستند یک نوع یاس و پشیمانی از انقلاب را القاء کنند و به این منظور از زرادخانهای که نویسندگان ناتوی فرهنگی در اختیارشان قرار داده بودند، استفاده کردند؛ شما یک دفعه می بینید ترجمه کتابهای «هانا آرنت» به بازار نشر تزریق میشود، سال ۱۳۵۹ عزتالله فولادوند «خشونت» را ترجمه میکند، سال ۶۰ و ۶۱ «انقلاب»، یکسال بعد «ریشههای توتالیتاریسم» و دو سال بعد «امپریالیزم توتالیتر» ترجمه میشود.
نشریات هم پروپاگاندای زیادی برای این آثار میکنند.
دقیقاً همینطور است. خانم «سیما کوبان» کتاب «چراغ» را برای تبلیغ «هانا آرنت» چاپ میکند، برخی اوقات گاهنامههای «آگه» در میآید و «کیهان فرهنگی» که از سال ۶۳،۶۴ توسط شمس الواعظین و رضا تهرانی منتشر میشد، تبلیغات سیاسی اینها بود.
از سال ۶۴ به بعد دو یا سه ترجمه از پوپر منتشر میشود؛ یکی ترجمه فولادوند است و دیگری ترجمه علی اصغر مهاجر.
سوابق این مترجمین را نگاه کنید؛ همگی طرفداران اندیشههای لیبرال هستند و در همان زمان هم اوج ترجمه آثار «اریک فروم» به راه میافتد.
شما قبل از انقلاب را که نگاه کنید یک کتاب «گریز از آزادی» اریک فروم چاپ شده بود که برنده جایزه سلطنتی نیز شد. کتاب «انسان برای خویشتن»، « جامعه سالم» احیاناً «زبان از یاد رفته» و نهایتاً ۴ -۵ کتاب دیگر نیز منتشر شد. در صورتی که پس از انقلاب تمام آثار او به فارسی ترجمه میشود؛ یعنی در مقطع ۶۰ تا ۶۷ همه آثار او به جز کتاب «به نام زندگی» ترجمه شد. معنی این چیست؟
مثال دیگری میزنم. در دهه ۳۰ یک کتاب از «جورج اورول» با ترجمه مغشوش و مغلوط منتشر میشود و دیگر کتابی از او نمیبینیم تا سال ۶۰ که به یک باره کتاب «۱۹۸۴» و «قلعه حیوانات» با چند ترجمه و چند چاپ وارد حوزه نشر میشود.
از «آرتور کستلر» نیز قبل از انقلاب تنها کتاب «از ره رسیدن و بازگشت» برای یک بار ترجمه و چاپ شد اما بعد از انقلاب موجی از کارهای کستلر به راه میافتد، به خصوص کتاب «ظلمت در نیمروز» که با چند ترجمه و چند چاپ وارد بازار نشر میشود و هنوز هم ادامه دارد.
این روند قطعاً هدف دارد. شما وقتی این آثار را چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ محتوا بررسی میکنید میبینید آثار سفارشی ناتوی فرهنگی در جنگ نرم بوده است.
کتابهایی که اساساً به این جهت منتشر میشد تا اولاً شهروندان کشورهای سوسیالیستی را هدف قرار دهد تا آنها را از هر نوع آرمانگرایی ضد سرمایهداری دور کند و ثانیاً آرمانگراهای جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهد. زیرا در دهههای ۱۹۵۰- ۱۹۶۰- ۱۹۷۰ نظام جهانی با موج جوانان آرمانگرای انقلابی از ویتنام تا نیکاراگوئه و از کوبا تا کره جنوبی روبرو بود.
اینها باید این موج را به گونهای کنترل و خفه میکردند. راه نظامی برایشان کافی نبود. بنابراین هم با چریک اسلحه به دست؛ مسلحانه میجنگیدند و هم از طریق نشر افکار ضدانقلابی، مروج یاس از انقلابیگری و القاگر پشیمانی از انقلاب میشدند.
زمانی که انقلاب اسلامی در ایران رخ میدهد و حکومت انقلابی تاسیس میشود، روشنفکری ایران همین زرادخانه فرهنگی را به کار میگیرد و موج ترجمه این آثار آغاز میشود.
* تهاجم فرهنگی از دوران سازندگی، یک مکمل اقتصادی هم پیدا میکند
جالب این است که وزارت ارشاد وقت نیز هیچ حساسیتی نشان نمیدهد.
نه تنها حساسیتی نشان نمیدهد بلکه فراتر از آن حمایت نیز میکند. یعنی وزارت ارشاد باد به بادبان اینها میزند. جریان بازار نشر کتاب در اختیار خط فکری قرار میگ
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۴۴۹۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تظاهرات در دانشگاههای آمریکا به چه معناست؟
فرارو- شمار قابل توجهی از تئوریسنها و تحلیلگران عرصه روابط بین الملل بر این باورند که نظام بین الملل در شرایط کنونی وضعیت به شدت حساس و خاصی را سپری میکند. در حقیقت، آنها بر این باورند که جهان در یک پیچ حساس تاریخی است که روند تحولات در آن سمت و سوهای جدیدی را نوید میدهند و به تدریج باید انتظار ظهور واقعیتهای تازهای را نیز داشت.
به گزارش فرارو، در این چهارچوب، جهان غرب به عنوان بنیانگذار اصلی نظام بین المللی کنونی جهان، موقعیت خود را به شدت در معرض خطر و تهدید میبیند. به بیان ساده تر، نظام بین المللی غربی جهان، تکانههای سختی را تجریبه میکند و هیچ بعید نیست که در سالهای آتی شاهد فروپاشی هژمونی این نظام بین الملل در عرصه جهانی باشیم.
در این رابطه، برخی اندیشکدههای معتبر غربی حتی به این مساله اشاره داشته اند که تا پایان دهه ۲۰۲۰ میلادی، هژمونی جهانی آمریکا از بین میرود و این کشور از حیث قدرت بین المللی، سقوط قابل توجهی را تجربه خواهد کرد.
با این همه، به طور خاص میتوان ۳ نشانه مهم و محوری از در خطر بودن هژمونی جهان غرب در چهارچوب معادلات کلان نظام بین الملل را شناسایی کرد.
۱. افول اخلاقی و اقناعیِ هژمونی غربیشاید هیچگاه به اندازه وضعیت کنونی، افول اخلاقی و قدرت اقناعی هژمونی جهانی غرب، آشکار نشده است. جنگ اوکراین در نوع خود نشان داد که تا چه اندازه قدرتهای غربی با لغات بازی میکنند و ملتهایی نظیر اوکراین را سپر بلای اهداف و منافع کلان خود میکنند.
با این حال، جنگ غزه تیر خلاصی به جهانی از تئوری پردزایهای غربیها با محوریت برسازی تصویری انسانی و آرمانی از خود در جهان بشریت بود. جهانی که مدعی بوده نقطه اوج کلیه ارزشهای متعالی و انسانی است و اساسا جهانِ مقابل آن چیزی جز اردوگاه شَر نیست. اکنون به وضوح مشخص شده که نه تنها دیگر ملتهای جهان آگاهی قابل توجهی را در مورد نفاق و استانداردهای دوگانه قدرتهای غربی پیدا کرده اند بلکه حتی در خاک خودِ قدرتهای غربی نظیر آمریکا نیز جامعه دانشگاهی و افکار عمومی، به نحوی گسترده علیه نظام حکمرانی این کشور و همدستی آن با جنایات گسترده صهیونیستها در جنگ غزه به پا میخیزند و یک نَه بزرگ را به آنچه دموکراسی و رویای آمریکایی ادعا شده و میشود، میگویند.
موضوعی که حقیقتا ضربهای بزرگ به گفتمان حکمرانی و سیاسی آمریکا است و تا حد زیادی موقعیت و جایگاه این کشور در عرصه نظام بین الملل را تضعیف و پوشالی بودن شعارهای دور و دراز و متعالی اش را پیش چشم همگان قرار داده است.
۲. ضعف اهرم رسانه برای هژمونی غربیهژمونی غربی در نظام بین الملل تا حد زیادی متکی به ابزار رسانه و تبلیغات بوده است. این در حالی است که در شرایط کنونی جریانهای سیاسی و رسانهای غربی دست به هر اقدامی میزنند تا افکار عمومی خود را قانع کنند که خروش و قیام علیه نظامهای حکمرانی غربی، گزینه خوب و درستی نیست و واقعیتها دقیقا همان چیزیهایی هستند که این نظامهای حکمرانی مطرح میکنند.
در سطوح نخبگانی و عمومی در جوامع غربی روندها و رویههای متفاوتی در حال شکل گیری هستند. موضوعی که هم تحت تاثیر استانداردهای دوگانه جهان غرب و هم متنوعتر شدن منابع دریافت اخبار و واقعیتها است. معادلاتی که همه و همه یک رکن مهمِ هژمونی غرب در نظام بین الملل که همان عنصر و اهرم تبلیغات است را از کار انداخته و از واقعیتهای تازهای رونمایی کرده است.
۳. حملات معنادار به جهانِ غیرغربیدر سالهای اخیر نظامهای حکمرانی در غرب و به طور خاص در آمریکا، حملات گسترده و بیمنطقی را علیه گسترش حضور و نفوذ و قدرت دیگر قطبهای قدرت در عرصه روابط بین الملل در دستورکار قرار داده اند. به عنوان مثال، جهان غرب به شدت نسبت به توسعه نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا و یا مناطقی نظیر آفریقا و آمریکای لاتین حساس بوده و انواع و اقسام حملات تبلیغاتی و رسانهای را در این رابطه علیه ایران معطوف کرده است. در مورد چین نیز سال هاست که توسعه نفوذ این کشور در قارهای نظیر آفریقا، با حملات سنگین تبلیغاتی همراه شده و سعی شده تصویر یک بازیگر خطرناک از چین در قاره آفریقا ارائه شود. در مورد روسیه نیز عینا یکچنین رویکردی رواج دارد.
در این چهارچوب، همینکه جهان غرب و هژمونی غرب در عرصه نظام بین الملل، به این نقطه رسیده که با حملات تبلیغاتی و رسانهای به مصاف رقبای بین المللی خود میرود، گواهی روشن بر تضعیف اهرمهای میدانی و در دسترس آن است. موضوعی که به زعم برخی تحلیلگران برجسته حوزه روابط بین الملل، نمودی عینی از دست پاچگی غرب در مواجهه با واقعیتهای جدید نظام بین الملل را نیز به نمایش میگذارد.